صداي اذان را مي شنوم از گلدسته هاي شب :
الله اکبر ...
دلم پر مي کشد ...
تا گلدسته ها ... تا آنجا که ملائک هر سپيده دم سلام خدا را به مردم مي رسانند ...
.
.
.
.
برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید .
صداي اذان را مي شنوم از گلدسته هاي شب :
الله اکبر ...
دلم پر مي کشد ...
تا گلدسته ها ... تا آنجا که ملائک هر سپيده دم سلام خدا را به مردم مي رسانند ...
.
.
.
.
برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید .
چفیه ای با چند لکه خون
پلاکی که در باد می رقصید
قرآن کوچکی که لای بوته ها افتاد
و بدن نیمه جانی که هنوز هوای آلوده زمین را تنفس می کرد ...
آخرین نفس ها قبل از پرواز
.
.
.
.
برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید .
باران که مي بارد
عطر تو در کوچه مي پيچد ...
عطر انتظار ...
دوباره ياد غروب جمعه مي افتم
همان غروب هايي که منتظر بوديم و نيامدي ...
شايدم آمدي و نديديم
.
.
.
برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید .
قلم را بر ميدارم
و شروع ميکنم به نوشتن
نوشتن مشق هاي دوري ات ...
دوري ات طولاني شده و دستانم بي رمق
چه بنويسم از دوري ات؟؟؟
از اشک هاي شبانه ام ...؟؟؟
يا از بغض روزانه ؟؟؟
...
.
.
برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید .
عصر پنج شنبه که مي شود ...
گلهاي حياط قلبم فارغ از دغدغه هاي هفته ، سرزنده مي شود ...
عطرشان را در هوا پخش مي کنند ...
بوي عطرشان آشناست ...
عطر پايان فراغ مي دهد باغچه دلتنگي من ...
.
.
.
برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید .
می شنوم ...
صدای قدم هایت را ... که از کوچه قلبم می گذری
بر در قلبم می آیم ...
شاید مانند پدرت ، علی ، که برای یتیمان غذا می برد ، برای قلبم چیزی آورده باشی
شاید ذرّه ای امید ...
.
.
.
برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید .
چه بگويم ؟؟
چگونه بيانش کنم ؟؟ آيا واژه ها مي توانند درد انتظار را بگويند ؟؟؟
مگر آنها هم انتظار کشيده اند ؟؟؟؟
بي خوابي هر شبم را داشتند ؟؟؟
و يا ديده اند بغضي را که در اعماق نگاهم جا خوش کرده ؟؟؟
.
.
.
.
برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید .